«روزنوشت های یک عدد امیررضا»

درحال گپ و گفت با عمه و برادرم بودیم و روی لبامون خنده جا خوش کرده بود که گوشی رو باز کردم و طبق عادت اول سری به تلگرام زدم؛ آخرین پیام های کانال ها رو نگاه میکردم که چشمم به دیجیاتو خورد و به امید معرفی تکنولوژی جدید بازش کردم. اما با خبر مرگ صابر راستی کردار مواجه شدم... خوندن خبر مرگ صابر راستی کردار برای لحظه‌ای روحمو از تنم جدا کرد، واقعاً خشکم زد، انگار صدایی نمی‌شنیدم و زمان برای چند ثانیه‌ای برام متوقف شد...!
آشنایی با صابر راستی کردار برای من افتخار بزرگی بود! برای اولین بار از طریق وبلاگ باهاش آشنا شدم و در دورانی که گرافیک کار میکردم از فونت شبنم و وزیر به وفور استفاده کردم.
بیشترین مکالمه‌ای هم که باهاش داشتم در قاب دوتا کامنت بود و نه بیشتر!
فونت هایی که صابر طراحی کرده بود توی لول بالایی بودن ولی در عین حال رایگان! رقیب های این فونت ها با قیمت های گزاف دارن به فروش میرسن؛ فکر که می‌کنم می‌بینم شاید صابر می‌تونست با فروش این فونت ها هزینه‌ی بیماریش رو تأمین کنه. یعنی چه چیزی باعث شد که صابر این خدمات رو به طور رایگان انجام بده؟ چیزی جز شرافت و انسانیت به ذهنم نمی‌رسه!

مطلب آخر وبلاگ صابر رو دوباره خوندم، واقعاً چقدر اسمش برازنده‌ی شخصیتش بود!
بیشتر که فکر می‌کنم با کلمه‌ی سرطان مواجه می‌شم، کلمه‌ای که یکی از پدربزرگ هام رو ازم گرفت...!
فکر که می‌کنم می‌بینم صابر هم حریف سرطان نشد...

چند روزی هست که با خودم زیاد کلنجار می‌رم، من بین دو کلمه‌ی انسانیت و پول گیر کردم!
انسان؟ تبدیل به القاب و جایگاه هایی شدیم که اگه از ما سلب بشه چیزی برای گفتن نداریم!
ولی نگاه که می‌کنم شاید اگه مشکل مالی وجود نداشت صابر هنوزم داشت نفس می‌کشید و هنوز هم زنده بود. افسوس که همیشه چهره‌ی نبوغ و هنر در پس تاریکی فقر و سیاهی سکوت محو میشه!
البته صابر همیشه در دل ما زنده‌ست و به لطف هنر به جا مونده ازش هیچوقت از یاد ما فراموش نمیشه! روحش شاد و یادش گرامی🖤
ای کاش ما هم بتونیم یاد نیک و یادگار نیک برای خودمون به جا بذاریم و فقط جسم هایی نباشیم در قید و بند القاب و به اصطلاح ارزش های دنیا که خدایی نکرده اسم و روحمون همزمان باهاش زیرخاک پوسیده بشه!

راستش را بخواهید، خودم هم درست نمیدانم کیستم! در تصادف با زندگی دهه ها می‌شود مسیر دادگاه را برای دادخوهی از زندگی و گرفتن حقوق خود پیش رو گرفته‌ام.